محل تبلیغات شما



 

شب خوش زمستان

 

خودم را تکه تکه کردم

 

یک تکه درون واگنی به شرق می رفت

 

که شاید ترا فراموش کند

 

یک تکه با تو میان یک شب خوش زمستان

 

می خندید و می رقصید

 

و ترا می نوشید و زنده می شد

 

یک تکه درون اتوبوسی که به غرب می رفت

 

شاید ترا برای همیشه رها کند

 

یک تکه از من بی پروا به شهر تو می آمد

 

گریبان هر کسی را که بوی ترا داشت

 

می بوسید و دلتنگی اش 

 

تمام می شد و باز می گشت

 

یک تکه از من به روی اسبی رمیده

 

شیهه می کشید و چهار نعل تا شمال می تاخت

 

تا نقشت را به روی شن

 

رو در روی دریا بکشد نا پایدار

 

یک تکه از من مجنون وار

 

چون فرهاد

 

نقشت را به رخ تمام تاریخ می کشید

 

یک تکه از من درون هواپیما به جنوب می رفت

 

در کویر بذر گل رویت را سترون می کاشت

 

مادر را می بوسید

 

انکار و ناله ات را سر می داد و باز می گشت

 

یک تکه از من

 

ترا در مزرعه عشق می کاشت

 

و خدا را می بوسید

 

که زیبایی را در تو خلاصه کرده بود

 

یک تکه ترا می شکافت

 

هزار تکه با تمام توان ترا رج می زد

 

یک تکه ترا تکذیب می کرد

 

هزار تکه ترا تایید می کرد

 

یک تکه خنجر صیقل می داد

 

هزار تکه ترا وحشت زده مرهم می ساخت

 

خودم را 

خودم را خودم  را

 

تکه تکه تکه تکه کرده بودم شاید ترا  فراموش   کنم


هميشه منتظرت هستم
خيال مي کنم پشت در ايستاده اي و در ميزني
اينقدر اين در کهنه را باز و بسته کرده ام که لولايش شکسته است
لولاي شکسته در را عوض ميکنم
انگار کسي در ميزند
در را باز مي کنم و در خيالم تو را مي بينم که پشت در ايستاده اي
مي گويم :
بانو خوش آمدي
ولي تو نيستي
پشت در تنهاييست
در را مي بندم و باز دوباره باز ميکنم
ولي هنوز هم نيستي
اينقدر باز ميکنم و مي بندم که لولاي در دوباره مي شکند
کاش مي آمدي
مي دانم چشم خسته ام بسته خواهد شد
قلبم خسته ام خواهد ايستاد
ولي تو نخواهي آمد
بانو
بانو
بانو جان
تا آخر عمر فقط همين خواهد بود
من و در و لولاي شکسته
و حسرت ديدار تو
فقط همين

کيکاووس ياکيده


. فصل عاشقی که فقط بهار نیست.

پاییز هم آدم را عاشق می کند،

وقتی سوزِ خُنکایِ غروب هایَش نوکِ انگشت هات را بی حس کند،

وقتی تک و تنها مجبور شوی خیابان ها را راه بروی و دلت هوایِ نوشیدنِ یک فنجان شیرکاکائویِ داغ تویِ گوشه یِ دنج ِیکی از کافی شاپ هایِ این شهر را کرد ،

وقتی دلَت بهانه بگیرد

،بهانه یِ قدم زدن تویِ غروب هایِ برگ ریزان را ،

تنهایی نمی شود

جوابِ تک تکِ خواسته های دلَت را بدهی.

از پَسَش بر نمی آیی.

اینجاست که بهانه ها تکرار می شود

و تو.

اگر هوایِ دلَت را نداشته باشی ،تویِ پاییز ترین روزِ سال اختیارِ دانه هایِ دلَت را از دست می دهی

پاییز که می شود یاد سرخی دانه های دلت می افتم‌

 دلتنگم 

و 

مرا میل سخن باهیچ کس نیست

 


 

می دانید آدم ها زود یادشان می رود .

همه چیز را .

همه چیزهایی که زمانی تو را از آنها منع می کردند.

آدم ها زود یادشان می رود که چه سدّی ساختند در راهِ رسیدن به خواستنی هایت.

زود یادشان می رود به تمسخر گرفتند تمامِ دوست داشتنی هایت را.

و سالها بعد تو میمانی و یک مشت خاطره از دوست داشتنی های خواستنی ات که دستت به هیچ کدامشان نرسیده و حالا شب هاست

دانه دانه یادشان می کنی و جایِ خالیِ شان را تویِ لحظه های سپری شده ی عمرت

بدجورِ ناجور حس می کنی.

آدم ها یادشان می رود

که تمامِ بغض ها و دلتنگی ها و حالِ خرابَت را مسؤلند

.یادشان می رود .

به حرف و منطقِ آدم ها دل نبند،

سال ها بعد یادشان می رود با کدام حرف و منطق،مانعت شدند!

و تمامِ انگشت ها برمی گردد سمتِ خودت!

آدم ها یادشان می رود و حواست که نباشد

وقتی به خودت میایی که همه چیز را باخته ای!

آدم ها یادشان می رود

و تو می مانی با یک مشت خاطره از تمامِ دوست داشتنی هایِ تاریخ گذشته ای که ثانیه به ثانیه آزارت می دهد.

خواستنی هایت را دریاب

دل است دیگر شعور که‌ ندارد  

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اتحادیه عکاسان فیلمبرداران وچاپ کاشان مدیرباش آموزش بازاریابی آنلاین